محل تبلیغات شما

بخششی تا آسمان




جهاد دری از درهای بهشت است کهخداوند آن را بر روی اولیای خاص خود گشوده است. این امیرمومنان علی علیهالسلام است که چنین می فرماید. وبی شک سردار عزیزِ ما، که فاتح قلوب تمامآزادگان جهان بود، یکی از مصادیق این اولیاء خاص خداوند است که در قرآن کریماینگونه توصیفشان فرموده است:

الَّذِینَ آمَنُوا وَهَاجَرُواوَجَاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةًعِنْدَ اللَّهِ وَ أُولَئِكَ هُمُ الْفَائِزُونَ

شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی،با ایمانی استوار، مهاجرت و جهاد در راه خدا را با هم درآمیخته و عمر پربرکت خویشرا در راه اعتلای کلمه حق و یاری مستضعفان عالم، سپری نمود. مجاهد خستگی ناپذیریکه از جبهه ای به جبهه دیگر هجرت نمود و در دوران دفاع مقدس در کردستان و خوزستان،و پس از آن در مقابله با اشرار جنوب کشور، بهار زندگانی خویش را وقفِ خدای خویشنموده و در فصل دیگر حیات پربار خویش نیز، جان خود را بر کف گرفته و عراق،افغانستان، سوریه، لبنان، یمن را با قدوم استوار خویش، حیاتی تازه بخشید.

در واقع،  این شهید عزیز، بزرگ واقفِ جبهه مقاومت است کهجاهدوا فی سبیل الله باموالهم و انفسهم را به بهترین شکل تفسیر نمود. جهاد با مالرا با وقف منزل خویش در کرمان معنا نمود و جهاد با جان را با تقدیم جانِ خویش بهآستان جانان تفسیر کرد.

از این رو تقدیر از این شهیدوالامقام، تقدیر از شخصیتی است که وقفِ مال و جان را که دو بال پرواز به سوی رضوانالهی است را با مجاهدت کم نظیر خویش به دست آورده و به عاشقانه به خیل دوستانشهیدش که مستانه گِرد مولایشان حلقه زده اند، شتافت. امید است که سردار دلها، ازجنت المأوی، نگاهی به ما جاماندگان نموده و راه آسمان را نیز به ما زمینیان نشاندهد.





طبقمعمول آماده شدم که برم بیمارستان. سوار اتوبوس که شدم، یه صندلی خالی پیدا کردم ورفتم نشستم. تا نشستم به بغل دستم سلام کردم و این سلام کردنه، باعث شد سر حرف وابشه.چندتا سوال داشت که پرسید. اونقدر گرم صحبت شدیم که سر ایستگاهی که باید پیاده می شدم،دلم نیومد بحث رو نیم کاره بذارم و برم. البته دلشوره دیر رسیدن رو هم داشتم. دلم نمیخواست سر قراری که دارم دیر برسم. خدا رو خوش نمیاد، کسایی که منتظرت هستن رو معطلکنی، خودش یه نوع حق الناسه، مردم هم هر کی برای خودشون هزارتا کار و گرفتاری دارن.

 خلاصه پیاده شدم و باقی مسیر رو با تاکسی رفتم کهاز قضا، تو ترافیک گیر کردم. راننده هم که آدم فرزی بود، قبل از اینکه بین ماشین ها،گیر بیفته، سریع پیچید تو یه فرعی و راهش رو ادامه داد، غافل از اینکه من باید از همینخیابون می رفتم. مجبور شدم وسط راه پیاده بشم و از یه خیابون فرعی، با سرعت خودم روبرسونم. مسیر جدیدی بود و تو این چند وقتی که بیمارستان می رفتم، این خیابون رو ندیدهبودم. در ضلع شرقی بیمارستان، خیابون خلوت و آرامی بود، اما یه جورایی فرق داشت. توپیاده رو کنار بیمارستان، چندتا چادر مسافرتی برپا بود. تو یکی از چادر ها یه زن ومرد میانسال، تو یکی دیگه هم یه مرد جوان با یه دختربچه چهارپنج ساله. کنار خیابونهم چندتا ماشین با پلاک شهرستان پارک بود که از پتو و سایل توی ماشین می شد فهمید کهمسافرند و غریب.

خیلی دلم می خواست برم با یکی از اینهایی که تو چادر نشستن بپرسم اینجا چکار میکنن.

اگرمی‌خواهی زیباترین صحنه‌های عالم را ببینی باید زاویه دیدت را روی موج خوبی‌ها تنظیمکنی. اینکه چه چیزی ببینی، بستگی به نوع نگاه خودمان دارد. طبیعی است کسی که عینک سیاهبه چشم زده همه جا را تیره می‌بیند. بعضی تا اسم بیمارستان، به گوششان می‌خورد، بدبختیو درد و بیچارگی‌اش را می‌بینند و بعضی دیگر، سلامتی  و زندگی دوباره را. برخی نیز که نگاه ویژه‌تری دارند،رفت و آمد ملائکه خدا را می‌بییند که نوید رحمت الهی برای بیماران، و تمامی دست اندرکارانخدمت به آنها را ، به ارمغان آورده‌اند. با این نگاه، بیمارستان، بهشت است که زیباترینزیبایی‌ها را می‌توان دید. وقتی هم بیمارستان را بهشت ببینی، برای مریض، تحمل درد شیرین،برای همراه خدمت به بیمار، دل انگیز، برای طبیب، پرستار و خادمان این عرصه، خدمتی عاشقانهو مقدس، و برای عیادت کنندگان، عبادتی شیرین می شود.

بعداز نماز، آقامحسن، خیلی اصرار کرد نهار پیشش بمونم. ولی چون عجله داشتم شرمنده‌اش شدمو خدا حافظی کردم که بروم. دم درِ خروجی بیمارستان، چشمم به یه بنده خدایی افتاد کهروی ویلچر نشسته بود. با اندامی نحیف و لاغر، و معلوم بود نمیتونه راحت بشینه و دارهدرد میکشه. کنارش هم دوتا ساک و یه جفت عصا گذاشته شده بود. کنارش که رسیدم سلام کردم.خیلی مودبانه و گرم جواب سلاممو داد. بعد از احوالپرسی گفتم: بلا دور باشه، چی شدهاینجا اومدی؟

-بلا نبینی حاجی ، لَگنم رو عمل کردم، امروز مرخص شدم.

-خوببه سلامتی خدا را شکر. پس چرا اینجایی؟

-پیگیرگرفتن بلیطیم، جور بشه میخوایم بریم.

-بلیطِچی؟ همراهت کیه؟

-خانممپیشمه. رفته زنگ بزنه ترمینال بلیط بگیره برای شهرستان

-بالگن عمل شده مگه میتونی اتوبوس سوار بشی؟ داغونت میکنه، اذیت میشی. با آمبولانس چرانمیری؟


عزیزیمی گفت وقتی دلت لَک می زند برای خدا کاری انجام بدهی، خدا خودش راهش را پیش رویت قرارمی‌دهد. فقط باید زرنگ باشی و فرصت را غنیمت بشماری. راست می گفت. اصلا بهتر بگویم،آیه قرآن را به زبان خودمانی برایم ترجمه کرده بود. وَالَّذینَ جاهَدوا فینا لَنَهدِیَنَّهُمسُبُلَنا. و خداوند با نیکوکاران است.

بعداز نماز، با دکترمحسن و چندتا از رفقاش، از نمازخانه بیرون آمدیم. خانم مُسنی جلو آمدو گفت: حاج آقا، ببخشید می تونم یه دقیقه وقتتون رو بگیرم؟ گفتم در خدمتم، بفرمایید؟طوری برخورد کرد که انگار حرف خصوصی دارد. دکتر رو به من کرد و گفت: حاجی ما میریمدرمانگاه، همینجوری تشریف نبری، اونجا منتظرتم.

-حاجآقا، من دخترم تو بخش جراحی ن بستریه، اونجا یه خانم مسنی هست که هیچکی  پیشش نیست بهش برسه، فکر کنم به خانوادش برگه همراهندادن، می تونید براش کاری بکنین، ثواب داره.

-چشممیپرسم ببینم قضیه اش چیه، کاری از دستم بربیاد وظیفه است.

خداحافظی کرد و رفت. رفتم به طرف اتاق محسن. در زدم و وارد شدم. طبق معمول خیلی گرم تحویلگرفت و گفت:حاجی اگه عجله نداری، نهار پیش ما بمون؟ نمی‌دونم غذای امروز چیه، اگه افتخارمی‌دی بگم غذا رو بیارن؟

بهشوخی بِهش گفتم: خودت می دونی من نهار نمی خورم تعارف می کنی! خدا خیرت بده، بایدبرم. راستی دکتر، اون خانمی که بیرون سوال داشت، می گفت یه خانمی تو بخش ن بستریه،ظاهرا به خانوادش برگه همراه ندادن، اون هم به همراه نیاز داره.

-اینخانمی که بستری شد، مشکلش برگه همراه نیست. کسی رو نداره.

-چطور؟


حسابیسرم شلوغ بود. غرق در نوشتن یه ابلاغیه بودم که صدای زنگ گوشیم، من رو برای لحظاتیمتوجه خودش کرد. محسن بود که زنگ می زد. البته دکترمحسن. رفیق چندساله ام بود. تویکی از اردوهای جهادی باهاش آشنا شده بودم. از اون دکترهای باصفا و خدمتگذار که هرکاری از دستش بر می آمد برای بیماراش انجام می داد. جواب دادم. بعد از یه سلام واحوالپرسی گرم، گفتم دکتر جون، یادی از اموات کردی خیر باشه؟

-        سلامتباشید، راستش هم خواستم حالت رو بپرسم، هم یه زحمتی داشتم برات.

-        جونبخواه، زحمت چیه مومن امر کن در خدمتم!

-        راستشحاجی، خبر که داری اومدیم تو این بیمارستانی که چند روزه افتتاح شده، شیخ جوادقرار بود بیاد اینجا و امام جماعت ما بشه، که بنده کاری براش پیش اومد، فعلا نمی تونهبیاد. خواستم اگه زحمتی نیست، قدم رو چشمای ما بذاری و تا حاج جواد بر میگرده،تماز ظهر و عصر رو بیایی اینجا.

-        خداخیرت بده. راستش وظیفه است، ولی خودت که میدونی سرم خیلی شلوغه، یه پام اداره استو یه پام هم دانشگاه. میترسم بهتون وعده بده بدقول بشم.

-        حالاشما بیا ان شاءالله که مشکلی پیش نمیاد.

-        چشم.حالا از کی باید بیام؟

-        ازهمین امروز. شما یه ساعت مونده به اذان راه بیفتی میرسی.

-        الانکه سرم خیلی شلوغه، ولی چشم دکترجان.

-        منتظرتم.خداحافظ

بعداز اینکه با محسن خداحافظی کردم، همینکه خواستم ادامه ابلاغیه ای که روش کارمیکردم رو بنویسم، دیدم رشته افکارم کامل پاره شده و ذهنم تبدیل شده به صحنه جنگحق و باطل.

 از یه طرف انگار یکی تو گوشم می گفت: مرد حسابیبا این مشغله چرا قول دادی، تازه حالا چرا بیمارستان؟ امام جماعت بیمارستان شدندردسر خودش رو داره. باغ و بستان که نمیری. آخه خون و زخم و شکستگی و هزارتا درد ومرض دیگه دیدن داره مگه. دیدن مریض‌ها و گرفتاری‌هاشون یه مصیبته، مراجعه بعضیخانواده هایی که مریض دارن به امام جماعت و توقع های که دارن هم خودش یه داستانیه.مسیرش که دوره. رفت و برگشتش دستِ کم، سه ساعت در روز وقتتو میگیره. میخوای کارطلبگی کنی، یه جای بهتر، نزدیکتر، بی دغدغه تر. از طرف دیگه وجدانم با یه لحنمهربون اما پُر از امید، بِهم می گفت: حسین جون، تو که خودت دغدغه خدمت به بیمار وگرفتار رو داری، از ثواب رسیدگی به مریض و پرستاری میگی و مینویسی، بسم الله! خداخودش زمینه اش رو فراهم کرده. یا علی بگو و شروع کن. توکا کن به خدا، خودش کمکت میکنه.

تجدید وضو کردم و راه افتادم. چون استرس رسیدن به موقع رو داشتم،


قیاممنجی بشریت و ظهور موعود مهربان؛ امری قطعی و حتمی است که امیدواریم در عصر حاضر وزمان حیات ما، اتفاق بفیتد و همگی، آن بهار زندگی را درک کنیم. اما آنچه مسلم استاین است که جامعه باید آمادگی لازم را برای حضور در آن بهشت موعود داشته باشند.بهشتی که در آن همگان باهم برابر و برادر هستند. ثروتمند به دنبال فقیری می گرددتا به او صدقه دهد، انفاق و بخشش کند، اما کسی را نمی یابد.

تقدیرخداوند مهربان نیز برآن است تا مقدمات ظهور یکی پس از دیگری مهیا و جامعه اسلامی مشقانتظار و تمرین زمان ظهور را یکی پس از دیگری پشت سر بگذارد. ظهور حضرت مهدیارواحنافداه، همانند پازلی است که تمام قطعات آن یکی پس از دیگری باید چیدهشود تا آن شیرین‌ترین اتفاق جهان به وقوع بپیوندد. حضور همگانی عاشقان خاندان وحیدر موعد اربعین و بذل و بخشش‌های کریمانه در این مسیر، یک درس کلاس انتظار بود وحضور جوانان مدافع حرم، در راه پاسداری از ارزش‌های والای اسلامی و انسانی، وتقدیم جان شیرین خویش در این مسیر ملکوتی، درسی دیگر.

بذلو بخشش جان و مال در مسیر اهل بیت علیهم السلام، به یک فرهنگ تبدیلگشت. فرهنگی که همگان به آن افتخار می کنند و آرزوی بودن در آن مسیر را دارند. امااین پایان کلاس انتظار نیست. خدمت عاشقانه به مردم و تلاش برای رفع گرفتاری‌هایآنان نیز باید به یک فرهنگ و حرکت عمومی تبدیل می گشت، که این سیل اخیر این فرصت رافراهم نمود. سیلی که در استان‌های گلستان، لرستان و خوزستان و دیگر نقاط کشورمانبه وقوع پیوست، اگر چه، دردآور بود و مصیبت‌ها و سختی‌های فراوانی برای هموطنانعزیزمان به بار آورد، اما در پس این حقیقت تلخ، واقعیتی شیرین رُخ نشان داد و آنسیلِ مهربانی بود که نه تنها از جای جای کشورمان، بلکه حتی از کشورهای همسایه نیزاین سیل مهربان به راه افتاد و گرد و غبار غم و غصه را از چهره زیبای شهرهای سیده، زدود.





یکی از مولفه‌های قدرت یککشور، جمعیت آن است. قوام و دوام هر کشوری هم به جمعیت و مردم آن است. هر چه جمعیتکشوری جوان‌تر باشد، نشاط و شادابی، سرزندگی و امید به زندگی نیز به تبع آن بیشترمی‌گردد. کشور عزیزمان ایران، اکنون کشوری قدرتمند در سطح منطقه و جهان است، کههیچ قدرتی توان و جرأت تهدیدش را هم ندارد، امروزه با خطری جدی روبروست. خطری که نهاز بیرون ، بلکه از درون آن را تهدید می‌کند. آن خطر نیز، چیزی نیست جز کاهش جمعیتجوان کشور که می‌بایست این خطر را جدی گرفت و برای آن فکری اساسی نمود.

متاسفانه در برهه‌ای از زمان،فرهنگ غلط فرزند کمتر، زندگی بهتر، ترویج شد و این مساله اکنون به یک بحرانی خطرناکدرآمده که اگر برای آن چاره‌ای اندیشیده نشود، می‌تواند کشور عزیزمان را به لبهپرتگاه کهنسالی بکشاند.

کاهش رشد جمعیتی که امروز شاهدآن هستیم را اگر بخواهیم ریشه‌یابی کنیم، می توان آن را در سه مساله خلاصه نمود؛اول؛ باور غلط به فرهنگ تک فرزندی یا خانواده کم جمعیت، دوم؛ بیماری‌های مرتبط باناباروی و نازایی، سوم، مشکلات اقتصادی و فقر.

حال که ریشه عدم رشد جمعیت در اینسه مساله است، می‌بایست برای آن کاری کرد. دلسوزان، وطن دوستان و عاشقان اینمرزوبوم، باید برای این مشکلات راه چاره‌ای بیندیشند و نسخه‌ای ارائه دهند.

البته باید دقت نمود که مسالهکاهش میزان جمعیت، مساله و مشکلی برای یک مقطع نیست، مساله‌ای است که می‌بایست برایهمیشه مد نظر بوده و برای مقابله با آن برنامه و راهکار ارائه نمود.

در این خصوص 



ماهمبارک رمضان تنها یک ماهِ پرهیز و دست کشیدن نیست، فرصتی طلایی است برای دوستی ونزدیکی به خداوند مهربان. کلاس معرفت است که اگر از آن بهره مناسب گرفت شود، هرسالمعرفت و تقوای انسان را یک کلاس و سطح بالاتر می برد.  یکی از وسیله هایی که در این ماه شریف باعثبالارفتن سطح معرفت می شود، دعاهایی است که در این ماه وارد شده است. البته بایددقت کرد که دعاهای وارد شده تنها برای خواندن و گریستن نیست، خودش یک متن درسی استکه می تواند کودک نوپا را تا عالی ترین سطوح انسانیت راهنمایی کند.

البتهباید دقت کرد انسان اگر دعا کند و در مسیر درخواستی که از خدا می کند حرکت نکند،نباید توقع استجابت دعایش را داشته باشد. درست مثل لقمان حکیم که وقتی اربابش بهگفت گندم بکارد جو کاشت و پس از اعتراض اربابش به او پاسخ داد: دعا می کنم گندم دربیاید. اربابش نیز وقتی اعتراض کرد که نمی شود در جوابش گفت چطور تو کار خیریانجام نمی دهی و توقع داری با دعا به بهشت بروی! و اینچنین او را متوجه وم حرکتدر مسیر دعایش نمود.

دعا ظاهرش لفظ و کلمه است اما در واقع راه میانبر رسیدن به خدا و شیوه صحیحبندگی را به انسان می آموزد. نمونه‌اش همین

روزیخواهد آمد و کلمه جشن و سرور برای همگان معنا می شود. از یُمنِ قدوم مبارکش حتیپرندگان‌ و ماهیان‌ دریاها جشن‌ می‌گیرند و شادمان‌ می‌ کنند. جوشیدن واقعی چشمه‌ساران‌را همه می بینند و برکت زمین در محصول دادن‌ چندین‌ برابر را همگان نظاره‌ می‌كند.زندگی آنچنان شیرین و لذت‌بخش می‌شود که زندگان‌ آرزو می‌كنند كه‌ ای كاش‌ امواتشان‌زنده‌ بودند و آرامش‌ حقیقی‌ و زندگی با صفای الهی را می‌دیدند. ظهورش مشکل گشایبشریت تسلای درد درمندان و گرفتاران تمام عالم است.

روز ولادت آن موعود مهربان، را باید جشن گرفت. و این جشن بهانه‌ای است براییاد او، برای این که بدانیم آخرین حجت حق در راه است و باید منتظر آمدنش باشیم.این انتظار فرج نیز، آنقدر ارزشمند و مقدس است که

چه بخواهیم و چه نخواهیم همهما واقف هستیم و هر کدام از ما چیزی را وقف می کند. اما اینکه در حال وقف کردن چهچیزی و چه هدفی هستیم بستگی به افق نگاه و همت خودمان دارد. یکی ثروتش را وقف میکند و دیگری جانش را. برخی خود را وقف مال و ثروت و برخی دیگر، وقف مقام، اعتبار وجایگاه می کنند. برخی خود را وقف نگاه و نظر دیگران می کنند و برخی دیگر نیز خودرا وقف دلخوشی ها و سرگرمی های زودگذر و بعضا بیهوده می کنند و برخی نیز.

اما در این بین کسانی پیدا می شوند که نگاهشان بلند و شعاع نظرشان وسیع است. اینبندگان خوبِ خدا، خود را بیشتر از زندگی هفتاد هشتاد ساله دیده و بی نهایت رانشانه گرفته اند. هم زندگی را فراتر از این دنیا و هم دنیا را برای بیش از خود می خواهند.برای همین دست به کاری بزرگ می زنند. هم پرونده اعمال صالح خود را با زرنگی بازنگه داشته واینگونه خود را در این دنیا ماندگار می کنند و هم، خیرشان به دیگرانرسیده و در دنیا و آخرت آنها تاثیر می گذارند. تنها چشم به رحمت خدای مهربان دوختهو خود را وقف خدا می کنند. دارایی خویش را روی دست گرفته و پیشکش پروردگار نموده وراه رسیدن به ابدیت را برای خود هموار می کنند.این بلند همتان تاریخِ خیراندیشی، مالو ثروت را سکوی معراج و نردبان ترقی نموده و با چشم پوشی و پا گذاشتن بر روی ثروتخود، به وقف بخشی از دارایی‌شان پرداخته و نام خویش را در زمره واقفان خیراندیشثبت می کنند.


عجلهکنید! فرصت را از دست ندهید. همین الان به خیل مدافعان حرم بپیوندید. راه دفاع از حرمبرای همه باز است و هرکسی می تواند به این افتخار نائل شود. پس تا دیر نشده و وقت باقیاست بشتابید! مگر نمی بینید دشمنان سعودی- صهیونیستی عزم خود را جزم کرده اند تا اثریاز حرم که نماد محبت شیعه به اهل بیت علیهم السلام است، نمانَد! پس بیاییدو هرکس در حد توان خود به دفاع از حرم و حریم اهل بیت علیهم السلام قیامکند.

امروزهدشمنان خاندان وحی و نبوت، در گوشه ای با بمب و موشک بعضی از بقاع متبرکه اولیاء الهیرا تخریب کرده و تصیمیم جدی به اهانت به دیگر حرم‌ها را دارند که با مقاومت سربازانحیدرکرار و رهروان علمدار کربلا، بینی‌شان به خاک مالیده شده و تا عاشقان زینب سلام‌الله‌علیهانفس می کشند، جرأت نزدیک شدن به حرم آن بزرگ بانوی مقاومت را پیدا نخواهند کرد. اماهمین دشمن وهابی و صهیونیستی، بیکار ننشسته و مشغول به تخریب دیگر حرم هاست. اما اینبار با روش و سلاحی دیگر. شیاطین اگر در سوریه با سلاح تانک و توپ آمدند و با مقاومتمدافعان حرم روبرو شدند، در جبهه ای دیگر با سلاح شبهه، تردید و تمسخر به حرم های مطهراهل بیت و امامزادگان هجوم آورده و قصد دارند راه توسل و عشق ورزی به اهل بیت علیهمالسلام را مسدود کنند. هدف پلیدشان در هر دو جبهه، یکی است و تنها شیوه و ابزارجنگشان تغییر کرده است. هدف از بین رفتن یاد خدا و توجه به محبوبان خداست. اما شیوهجنگشان در یکی نظامی و در دیگری فرهنگی است. سلاحشان در یک جبهه تیر و تفنگ است و درجبهه دیگر قلم، فیلم و فضای مجازی است.

پس باید تمام حواسمان جمع باشد. نکند شرمسار مدافعان حرم شویم! در جبهه نظامی،مدافعان حرم، جانشان را

آخرین جستجو ها

Gabriel's memory آفرنگ ارش چت|یک چت| نازچت | چتروم| چت روم stocbardisan Karin's info ماشین آلات پانچ و سوراخکاری گـروه هـنــــــر مدارس بهارستان 2 رتبه اول کنکور 99 youobd2 Shaina's memory