عزیزیمی گفت وقتی دلت لَک می زند برای خدا کاری انجام بدهی، خدا خودش راهش را پیش رویت قرارمیدهد. فقط باید زرنگ باشی و فرصت را غنیمت بشماری. راست می گفت. اصلا بهتر بگویم،آیه قرآن را به زبان خودمانی برایم ترجمه کرده بود. وَالَّذینَ جاهَدوا فینا لَنَهدِیَنَّهُمسُبُلَنا. و خداوند با نیکوکاران است.
بعداز نماز، با دکترمحسن و چندتا از رفقاش، از نمازخانه بیرون آمدیم. خانم مُسنی جلو آمدو گفت: حاج آقا، ببخشید می تونم یه دقیقه وقتتون رو بگیرم؟ گفتم در خدمتم، بفرمایید؟طوری برخورد کرد که انگار حرف خصوصی دارد. دکتر رو به من کرد و گفت: حاجی ما میریمدرمانگاه، همینجوری تشریف نبری، اونجا منتظرتم.
-حاجآقا، من دخترم تو بخش جراحی ن بستریه، اونجا یه خانم مسنی هست که هیچکی پیشش نیست بهش برسه، فکر کنم به خانوادش برگه همراهندادن، می تونید براش کاری بکنین، ثواب داره.
-چشممیپرسم ببینم قضیه اش چیه، کاری از دستم بربیاد وظیفه است.
خداحافظی کرد و رفت. رفتم به طرف اتاق محسن. در زدم و وارد شدم. طبق معمول خیلی گرم تحویلگرفت و گفت:حاجی اگه عجله نداری، نهار پیش ما بمون؟ نمیدونم غذای امروز چیه، اگه افتخارمیدی بگم غذا رو بیارن؟
بهشوخی بِهش گفتم: خودت می دونی من نهار نمی خورم تعارف می کنی! خدا خیرت بده، بایدبرم. راستی دکتر، اون خانمی که بیرون سوال داشت، می گفت یه خانمی تو بخش ن بستریه،ظاهرا به خانوادش برگه همراه ندادن، اون هم به همراه نیاز داره.
-اینخانمی که بستری شد، مشکلش برگه همراه نیست. کسی رو نداره.
-چطور؟
درباره این سایت